این مسیر آسمانیت اینجا جاده کربلاست
اعتقادی راسخ به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) داشت.
برایم تعریف کرد که دخترم فاطمه تازه به دنیا آمده بود.من به ماموریت رفتم.نبرد سختی بود.بسیار مقاومت کردیم تا این که دیدم نیروها شهید شده اند و اشرار هم از مقابل می آیند، در دلم گذشت که "یا فاطمه زهرا (سلام الله علیها)" ،فاطمه ی من هنوز بابا نگفته است".در همین موقع گویا صدایی به من گفت:"به پشت سرت نگاه کن".دیدم که نیروهای کمکی نزدیک می شوند و اشرار هم با دیدن آنها پا به فرار گذاشتند.
به اطرافم نگاه کردم کسی را ندیدم.
خاطره ای از شهید محمدرضا امینی/ سرداران سپیده، ص45
از زبان مادر شهید جواد خوانجانی
یه شب توی عالم خواب دیدم جوادم بهم گفت: مادرم شما شبای جمعه دیگه سرمزار من نیاین چون ما شب های جمعه به کربلا می رویم وقتی شما می آیید حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام میفرمایند شما بازگردید دیدار مادرتان واجب تر است
( دلم لک زده است برای یک ثانیه سر گذاشتن روی ضریحت یاحسین )
مداح اهل بیت بود از گریه کنای امام حسین علیه السلام .وصیت نامه ش بوی امام حسین علیه السلام میده .توی وصیت نامه ش نوشته “وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنند وتنها امید من همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس مذهبی همراه من بوده وبه اشک دو چشم متبرک شده است را روی صورتم بگذارند . قبل از آنکه مرا در قبر بگذارندمداحی داخل قبر برود و مصیبت جده غریبم حضرت زهرا سلام علیها و جد غریبم امام حسین علیه السلام را بخواند .
به شب او قبرم نکنم و حشت و ترس
چون درآن لحظه حسین است که مهمان من است
(عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین علیه السلام است)
می گفت ارزوی قلبی من اینه که مفقود الاثر باشم چون پیش خانواده هایی که جوانهاشون بی نام و نشون شهید شدند شرمنده م .آرزو دارم حتی اثری از بدن من به دست شما نرسه .توی نامه ای به دخترش نوشته “دخترم شاید زمانی بیاد که قطعه ای از بدنم هم به دست تو نرسه تو مثل رقیه امام حسین علیه السلام هستی .اون خانم سر پدر به دستش رسید ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما نمی رسه “ چهار روز بعد از کربلای یک گذشته بود . با اصغر بصیر روری ارتفاعات قلاویزان مستقر شده بود . گلوله توپ اومده بوتوی سنگرشون . اصغر کاملا سوخت .محمد رضا هم پودر شد . هیچ اثری ازش نموند…
(گذر تک تک این ثانیه های عمرم به قدیمی شدن نوکریت می ارزد یاحسین )
هوای امام رضا علیه السلام کرده بود . اصرار کردم که سید بیا با هم بریم مشهد پابو س امام رضا علیه السلام . یه نگاه بهم کرد و گفت خیلی دوست دارم بیام ولی همون سفر قبلی هم که قسمت شد خدا رو شکر . این بار قصد کردم برم کربلا زیارت امام حسین علیه السلام . وقتی شهید شد هنوز یاد حرفش بودم . غصم بود که نتونست بره کربلا اما وقتی وصیت نامه ش رو دیدم دلم آروم گرفت . توی وصیت نامه ش نوشته بود
“موفق نشدم قبر شش گوشه آقا را زیارت کنم ؛ اما توفیق نصیبم شد که خود آقا ابا عبد الله را زیارت کنم “
( عشق به حسین بن علی دلیل نمی خواهد
گویی خاک وگل مارا با محبت او سرشته اند )
تا نشستم روی موتور حسین گفت: روضه بخون. هرچی بهونه آوردم ؛ زیر بار نرفت . گفت حسین ! من چند شب دیگه مهمون امام حسین علیه السلام هستم .می خوام به آقا بگم همه جا برات گریه کردم . شب، روز ، صبح،ظهر ،خلوت ،جلوت ، توی سنگر ،حسینیه ،پشن خاکریز ،پشت ماشین ؛ فقط مونده روی موتور گریه کنم . قسمم داد که براش روضه بخونم .یه سلام داد به امام حسین علیه السلام و یه خط شعربرای حضرت علی اکبر علیه السلام براش خوندم ؛روضه ی من تموم شد ولی حسین داشت گریه می کرد رسیدیم به اردوگاه شهدا ی تخریب ؛ هنوز گریه اش تموم نشده بود . چند دقیقه ایستادیم تا گریه اش بند اومد …
چند شب بعد مهمون امام حسین علیه السلام شد همونطور که گفته بود ….
(چون مرگ رسد بر کفن من بنویسید من خاک کف پای عزادار حسینم )
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0