مادر شهید
چند ماهی بود که شال را برای پسرش می بافت.
شال را با طلا و جواهرهایش روی میز گذاشت و از در خارج شد.
مسئول جمع آوری کمکهای مردمی بلند شد به طرفش و آرام گفت:
خانم رسیدتون!
پیرزن نگاهی به رزمنده کرد. با لبخند گفت: پسرم رو هم که دادم، رسید نگرفتم.
داشت کوچه رو آب و جارو میکرد.
دو تا از پسرهاش هم شهید شده بودند.
- پرسیدم چیکار میکنی مادر؟
- آب و جارو میکنم که رزمنده ها اومدن، ببینند هنوز هستیم و پشتشون رو خالی نکردیم.
سلامتی همه مادرای شهدا صلوات
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0